پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

بازيافته من ...

گل من پرپر نشوي !
كه بلبلي در باز شدن غنچه لبخند تو ، زبان به سرود باز كرده است .

شمع من خاموش نگردي !
كه چشمي در پرتو پيوند تو ، به ديدن آمده است .

ساقه گلبن بهار من نشكني !
كه دلي در رويش اميدوار تو دل بسته است .

آفتاب من غروب نكني !
كه شاخه آفتابگرداني به جستجوي تو سر برداشته است

بازيافته من ، گم نشوي ...
كه بهشت بازيافته روحي هستي ، كه در برزخ من نشيمن دارد ...

- دكتر شريعتي
...

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

تا تو با مني ...

تا تـــو با منی زمـــانه با مــن است
بخت و کــام جــاودانه با مــن است

تـــو بــهار دلکشــی و من چـــو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشـــــینت ای امـــــــــید جــان
هـــر کجا روم روانه با مـــن است

ناز نوشـــخند صبح اگر توراســـــت
شـــور گریه ی شبانه با من اســـت

خواب نازت ای پـــری ز ســــــــر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
...

- هوشنگ ابتهاج
...

پنجشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۸

روزي كه آمدي ...

روزي كه تو آمدي ،
باران مي باريد ،

روزي كه تو آمدي گنجشك ها عاشق بودند ،
و پرستوها در كوچ ...
فرياد شوق سر دادند ،

روزي كه تو را به زمين راندند ،
فرشته ها گريستند ،
و ما خنديديم ،

آنها گريستند كه تو را بدرقه اين راه دشوار كردند و تنها ماندند ...
و ما خنديديم كه چون تو همسفري يافتيم ...

...

تولدت مبارك

...

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

خمار مستي ...



همه عمــر برندارم سر از این خمار مـستی
که هنــوز من نبودم که تو در دلم نشســتی

تو نه مثل آفتابی که حضـــور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم وليکـــــن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببســــتی

-       سعدي
.


دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۸

يادگار دوست ...



من درد تو را ز دسـت آسان ندهم
دل برنكنم ز دوســت تا جان ندهم

از دوســـــت به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم

-          مولانا
...

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۸

مهتاب ...



شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

چشم به راه ...



تو را من چشم در راهم شباهنگام ...
كه مي گيرند در شاخ تلاجن ،
سايه ها رنگ ســياهـي ...
وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم ،
...
تو را من چشم در راهم ...
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر
به پاي ســر و كوهي دام ...
گرم ياد آوري يا نه
من از يادت نمي كاهم ،
تو را من چشم در راهم ...

-          نيما يوشيج
.

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

خواب ...


يك بار خواب ديدن تو ،
به تمام عـمـــــــــــر مي ارزد ...
.

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

و آنگاه ...



و آنگاه ...
خود را کلمه ای میابی که معنایت منم ،
و مــرا صدفی که مرواریدم تویی ،
و خــــود را اندامی که روحـــــت منم ،
و مـــرا سینه ای که دلم تویــــــی ،
و خــــود را معبدی که راهبش مــــنم ،
و مـــرا قلبی که عشقش تویـــــی ،
و خــــــود را شبی که مهتابش مـــــنم ،
و مرا شمعی که پروانه اش تویی ،
و خود را انتظاری که موعودش مـــنم ،
و مرا التهابی که آغوشش تویــی ،
و خــــود را هراسی که پناهش منـــــم ،
و مرا تنهایی که انیسش تویـــی  ...
...
-     دكتر شريعتي
.

پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۷

من نيز ...

من نيز برايت خواهم سرود

از عشقي كه به سويت جاريست

از آن دلتنگي دلچسب،

من نيز برايت قصه خواهــم گفت

قصه اي از غصــه ديريــــــــنه ام

و ازعطر شب بوهاي گيســــــويت

برايت ترانه اي خواهم ساخت

لايق آن دو نــــــــــرگس مســـــت

و به لطافـــــــت روح بلنـــــــــدت

افسوس كه اين ترانه را

نمـــــي توان نوشــــــت

آن را به قاصدك خاطره ات مي سپارم

شايد روزي باد ...

ترانه ام را دوباره

به كوچه خلوت تنهاييت سپارد ...

.