چرا گرفته دلت ؟
مثل آنكه تنهايي ، چقدر هم تنها ...
خيال مي كنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي ،
دچار يعني عاشق ،
وفكر كن كه چه تنهاست ...
اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بي كران باشد ...
چه فكر نازك غمناكي ،
و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است ...
وغم اشاره محوي به رد وحدت اشياست ...
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور ...
روي شانه آنهاست ،
نه ! وصل ممكن نيست ...
اگر چه منحني آب بالش خوبيست ...
ميان خواب دلاويز و طرد نيلوفر ،
هميشه فاصله اي هست ...
دچار بايد بود ...
دچار ...
...
- سهراب
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر